شب هجـوم چشـمهاے تـوست وقتی ناڪَهان در مـن شعـرے میشـوے بہ وسعـتِ عاشقانه ی یڪ زندڪَی شب را دوسـت دارم وقتی سـرآغـازش تـو باشی راز چشمانت چیست ڪه وقتی با آن لبخند زیباے نگاهت به من مینگرے دلم از شوق لبریز میشود شورے میگیرد جانم و تمام عاشقانههاے دنیا را ارزانۍ چشمانت میڪنم و در این سکوت شب مرا به نجوایی بکشان سرشار از نوازش دست زیر نور مهتاب آرمیده در آغوش هم بوسههایی کشدار با طعم شیرین لبهایت لبریزم کن از عطش عشق و رهایم مکن تو دلیلِ اعتقادم به عشقی تو دلیلِ دیوونگیِ منی تو فرشته کوچولویِ منی تو تنها همیشگیِ منی تو قشنگترین تعهدِ منی تو امیدِ بینِ همه حسایِ بدَمی تو پایانِ هَر جستجوی مَنی تو ثانیه هایِ منی و اگر تو درون قلب من نبودی پس این همه تکاپو برای چیست این همه تپش برای کیست و اگر تو درون قلب من نبودی پس من برای چه مینویسم من برای چه زنده ام و من به چه امیدی در انتظار فردایم تو تمام انگیزه ی من و تمام ذوق من برای آمدن فردای عشق توست دلتنگم در حصار عشق گردا گرد تنهااایی برای آغوشت صدایت نگاهت میخوانمت مرا فقط کمی باور کن یکی از قشنگترین نوشتههای عاشقانهای که خوندم این نوشته از جواد گنجعلی بود به خاطر داشته باش در روزگاری که عشق مسخره به نظر میرسید دوستت داشتم و کار دیوانگان جدیگرفتنِ همین کارهای مسخره بود
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|